جدول جو
جدول جو

معنی رسته گار - جستجوی لغت در جدول جو

رسته گار
(رَ تَ / تِ)
رستگار. (ناظم الاطباء). رجوع به رستگار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دسته دار
تصویر دسته دار
هر چیزی که دارای دسته باشد مانند کوزه و سبو، سردسته و فرماندۀ دسته ای از سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
نجات یافته، آزاد، رها، آسوده، رستار
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ / تِ)
رستگاری. رجوع به رستگاری شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / رَ)
فایز. (دهار). آزادی و رهایی و خلاص و نجات یابنده. (ازناظم الاطباء). خلاص و نجات و فیروزی یابنده. (برهان) (از آنندراج). فیروزی یافته. (ناظم الاطباء). خلاص شده. نجات یافته عموماً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف). خلاص یافته. (فرهنگ سروری) (از شعوری ج 2 ص 5). به معنی خلاص و نجات یابنده و رستن مصدر آن است یعنی خلاص. (انجمن آرا). مستخلص. مفلح. فالح. موفق. کامیاب. نایل. ناجی. رهایی یافته. (یادداشت مؤلف). خلاص یابنده. رهاشونده. (فرهنگ فارسی معین) :
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکوکار گردی بر کردگار.
فردوسی.
چه میداند که تو خواهی به آن راه رفت که صاحبان اخلاص می روند و تو خواهی بود از رستگاران. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 313).
آورده برات رستگاران
از بهر چو ما گناهکاران.
نظامی.
خدایا چنان کن سرانجام کار
تو خشنود باشی و ما رستگار.
نظامی.
خلاص حافظ از آن زلف تابدار آمد
که بستگان کمند تو رستگارانند.
حافظ.
، مرخص. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، آسوده. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، محفوظ. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد، جوانمرد و سخی. (ناظم الاطباء). نیکوکار. (از شعوری ج 2 ص 5). اما جای دیگر دیده نشد، مرد نیک اندیش خلاص شده از علایق دنیا خصوصاً. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ گَ)
نام مورخ ایرانی که دو مورخ یونانی: مالالاس و تئوفانس مطالب خود را از وی گرفته اند و در جای دیگر باین نام برنخورده ایم. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 383 شود
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ گُ سَسْ تَ / تِ)
دارای دسته. دارای قبضه. که جای گرفتن و برداشتن دارد چنانکه در ظروف و برخی آلات و ابزارها. مقابل بی دسته.
- طای دسته دار، طای مطبقه. طای مؤلف.
، دارای گروه و طایفه. که جمعیت و افرادی در اطاعت و فرمان دارد، سپهبد و سرلشکر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رُ تَ / تِ یِ)
همه موجودات این کرۀ خاکی. (ناظم الاطباء). کنایه از سایر موجوداتست. (برهان) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
متعلق و منسوب و دارای خویشی و قرابت و علاقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ تَ / تِ)
مانند رشته و به اندازۀ رشته. (ناظم الاطباء). به اندازۀ یک رشته. (آنندراج) :
تاب خوردم رشته وار اندرکف خیاط صنع
بس گره بر خیط خودبینی و خودرایی زدم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ / تِ نِ)
نوعی از سرود وراگنی (؟) (غیاث). نقشی است از موسیقی. (آنندراج) :
ازین ره حور بر صوتش نثار است
که نقش چینیش بسته نگار است.
طغرا (از آنندراج).
از شور سماع، سامعه در حصار صماخ، سرگرم سماع ووجد، و حدی خوانی سرودسرایان دلکش، رقص افکن دلهای لیلی وشان بسته نگار وادی حجاز و نجد. (درۀ نادره چ شهیدی 1341 هجری شمسی ص 273). و رجوع به بسته شود
لغت نامه دهخدا
آنچه که دارای دسته است دارای قبضه مقابل بیدسته: صندلی دسته دار، فرمانده سر لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
کند کار، سست رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
آزادی و رهائی و خلاص و نجات یافته
فرهنگ لغت هوشیار
گوشه ایست در دستگاه (ماهور)، گوشه ایست از (راست پنجگاه)، گوشه ایست در دستگاه (چهار گاه)، گوشه ایست در دستگاه (شور)، گوشه ایست در (سه گاه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسته گیر
تصویر بسته گیر
ضعیف کش، کسی که به ضعیفان آزار می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رستگار
تصویر رستگار
((رَ))
رها شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسته کار
تصویر بسته کار
مکانیک
فرهنگ واژه فارسی سره
پیروز، رستار، سعادتمند، مفلح
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آن که شغلش قالب ریزی است، ریخته گر
فرهنگ گویش مازندرانی